محل تبلیغات شما

باز هم یه روز دیگه

صبح دل انگیزی بود.شهر باز هم بیدار شده بود نسیم خنک صبحگاهی طراوت تازه ای داشت.بر بالای بلندای ساختمانی استاده بود و به شهر نگاه میکرد.همه چیز را میدید همه چیز را حس میکرد.مادری ک برای فرزندانش صبحانه حاضر میکرد و به مدرسه راهیشان میکرد.کارمندی که در راه محل کارش بود.فرزندانش را میدید که در تمام نقاط شهر پراکنده اند.نفس عمیقی کشید.پوزخندی زد و ب موجوداتی نگاه کرد که با عث رانده شدنش شده بودند.موجودات مفلوکی که باعث طرد شدنش از هر آنچه که داشت شده بودند.از همه شان متنفر بود قسم خورده بود که همه شان را به نابودی بکشاند.سرش را رو به آسمان گرفت نسیم خنک را ب درون سینه پر از آتش خود کشید به آسمان نگاه کرد جایی که زمانی در آن زندگی میکرد در آن برای خودش جا و مکانی داشت اعتباری داشت ولی تمامش نابود شده بود و همه و همه تقصیر این موجودات پست و خاکی بود موجوداتی که حتی نمیتوانستند جلوی وسوسه های موجود دیگر مقاومت کنند.آخر مگر چه چیزی بیشتر داشتند چه داشتند ک باید جلویشان تعظیم میکرد؟؟؟؟

او بالاتر از آنها بود و خودش این را میدانست ولی به خاطر آنها رانده شده بود.حالا باید همه آنها را به نابودی میکشید باید انتقام تمام آن سالهایی که عبادت کرده بود و حالا دستمزدش طرد شدن بود را میگرفت.به آسمان چشم دوخت جایی که زمانی اربابش را ستایش میکرد اربابی که حالا تبدیل به رقیبش شده بود آفریننده ای که حالا رقیبل اصلی او شده بود .اوایل فقط موجودی بود برای گمراهی ولی حالا ک سالیان دراز از طرد شدنش میگذشت طرفدارانی در روی زمین داشت طرفدارانی ک اورا میپرستیدند ستایش میکردند و این امر اورا قدرتمنتر میساخت قوی ترش میکرد و حریص تر و حس برتری ای که نسبت به پیروان مفلوکش داشت اورا شاد میساخت پیروانی که همگی انسان بودند همان انسانی که روزی به او گفته شده بود در برابرش زانو بزند.

آری او خود شیطان است.ابلیس.!!!!

 

 

 

 

ادامه دارد

زیبای من قسمت اول

میکرد ,حالا ,ک ,آسمان ,بودند ,ای ,شده بود ,بود و ,به آسمان ,را میدید ,در آن

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

قلعه ناصرآباد كوشك دهبيد استان فارس